سفر و سير سلوک عرفاني
سفر و سير سلوک عرفاني
چکيده
نگارنده در اين مقاله ابتدا معني لغوي و اصطلاحي سفر و وجه تسميه ي آن را توضيح داده و سپس به ذکر انواع سفر، فوايد و آداب آن با استناد به کتابهاي عرفاني پرداحته و در پايان سير و سلوک عرفاني را مورد بحث و بررسي قرار داده است.
واژه هاي کليدي: سفر ظاهر، سفر باطن، آداب سفر، سير و سلوک
در دل هميشه عزم سفر مي کنيم ما
صاحبدلان هميشه سفر در وطن کنند
(صائب)
سفر واژه اي است عربي و در لغت به معني بيرون شدن از شهر خود و به محلي ديگر رفتن، قطع مسافت و پيمودن راهي از محلي به محلي دور آمده است.(1)و «اما سفر در اصطلاح عرفا توجه به دل است به سوي حق».(2) درباره ي وجه تسميه ي سفر گفته اند که «سمي السفر سفراً لانه يسفر عن الاخلاق».(3)و غزالي در احياء العلوم گويد:
«و سفر را بدزن سبب سفر مي خوانند که پوشيده ها را کشف کند و سفر برهنه کردن روي را گويند و براي آن عمر - رضي الله عنه - مردي را که گواهي را تعريف مي کرد گفت که: هل صحبته في السفر الذي يستدل به علي مکارم الاخلاق؟ اي، آيا در سفر با وي مصاحبت کرده اي که بدان بر مکارم اخلاق او دليل توان گفت؟ گفت نه. گفت: همانا که تو وي را نشناسي. و بشر حافي گفتي: اي گروه پارسايان سفر کنيد تا پاکيزه شويد، زيرا آب تا جاري است پاکيزه است و چون مقام آن به يک موضع بسيار شود، تغير پذير،»(4)
سفر از جمله موضوعاتي است که همه ي پرهيزگاران و اولياءالله اهميت آن را گوشزد کرده اند؛ از جمله حديثي در اين باره از پيامبر اکرم (ص)منقول است که مي فرمايد: سافروا تصحوا و تغنموا.(5)
غالب شعرا نيز به انحاي گوناگون درباره ي آن داد سخن داده اند و از مشکلات سفر، فوايد و آداب و نقش آن در زندگي مادي و معنوي انسانها سخن گفته اند، مثلاً شاعري مديحه سرا چون انوري مي گويد:
سفر مربي مرد است و آستانه ي جاه
سفر خزانه ي مال است و اوستاد هنر
به شهر خويش درون بي خطر بود مردم
به کان خويش درون بي بها بود گوهر
درخت اگر متحرک شدي زجاي به جاي
نه جو اره کشيدي و نه جفاي تبر
به جرم خاک و فلک در نگاه بايد کرد
که اين کجاست زآرام و آن کجا زسفر (6)
و مولوي سفر را وسيله ي کمال معرفي مي کند:
از سفرها ماه کيخسرو شود
بي سفرها ماه کي خسرو شود؟(7)
سنايي نيز معتقد است که شجاعت و عياري در سايه ي سفر به دست مي آيد:
نشود مرد پر دل و صعلوک
پيش ماما و بادريسه و دو ک(8)
همان طوري که کسي اگر بخواهد به فقيهي و مرتبه کمال در دانش برسد، بايد رنج سفر را تحمل کند:
نشود کس به کنج خانه فقيه
کم بود خانگي را پيه (8)
سنايي انساني را کودکي مي داند که در سفر کمال مي يابد و «مرد» مي شود:
کودکي در سفر تو مرد شوي
رنجه از راه گرم و سرد شوي (8)
به عقيده ي او سفر خلق و خوي خواجگي را از بين مي برد و مايه آزمايش جوانمردان است:
در سفر خواجگي نکو نايد
که سفر خواجگي بپالايد
اندر اين پايگاه سرگردان
شد سفر بوته ي جوانمردان (8)
و انسان وقتي به کمال مي رسد که چون باد صحرايي سفر کند:
مردم آنگه رسد به زيبايي
که شود همچو باد صحرايي(8)
و کسي که خطرات سفر را تحمل نکند آن به که دم از دوستي نزند و اقدام به طي اين طريق ننمايد:
سفر آتش ارنخواهي کرد
تاج خلت بنه زره برگرد (8)
و اصولاً سفر با مشتقات و زحمات همراه است، چنان که در حديثي از پيامبر اکرم (ص)نقل شده است که: السفر قطعه من السفر.(9)
خاقاني در بيت زير اشاره به همين حديث دارد:
نقطه خون شد از سفر دل من
خود سفر هم به نقطه اي سفر است.(10)
$ انواع سفر
امام محمد غزالي سفر را دو گونه مي داند: يکي سفر ظاهر و ديگر سفر باطن و از اين دو، سفر باطن را شريفتر معرفي مي کند:
«بدان که سفر سبب رستن است از مکروه و موجب رسيدن به مطلوب و سفر دوگونه است: يکي آن که به ظاهر تن باشد از خانه و وطن سوي بيابان و دوم آن که به سير دل بود از اسفل السافلين سوي ملکوت؛ و از اين دو سفر، شريفتر سفر باطن است؛ زيرا کسي که از حالي که بر آن زاده است نگذرد و بدانچه از جد و پدر تقلد نموده است بسنده کند، درجه ي قصور لازم گرفته باشد و به مرتبت نقص قانع شده...»(11)
سنايي نيز سفر باطن را خطيرتر مي شمرد؛ زيرا در اين بار سنگين است و موانع بسيار و اين راهي است که بايد با سوز سينه و از سر نياز طي شود، لذا به تمنا و از روي ميل نمي توان اين راه را سپرد زيرا خطر نابودي است:
اندرين ره نه بر دم پرداز
بلکه از سوز سينه و ز نياز
ليک اين صعبتر که در منزل
با پري حمل و سستي حاصل
بار تو شيشه راه پر سنگ است
دست پر گوز و خمره سر تنگ است
به تمنا تو مرد ره نشوي
پاس خودار تا تبه نشوي
کاندرين راه هر که پاي نهاد
سربود پاي و سايه باشد باد (12)
در قرآن کريم نيز آياتي است که براهميت هر دو نوع سفر (بيروني و دروني) دلالت مي کند، مثلاً آياتي از نوع: قل سيروا في الارض ثم انظروا کيف کان عاقبه المکذبين»(13) مشوق سفر ظاهري يا بيروني يا به اصطلاح «سير در آفاق» است آن هم جهت عبرت گرفتن از سرگذشت اقوام پيشين.(14)
و آياتي از نوع «سنريهم آيتاتنا في الافاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق (15) و يا: وفي الارض آيات للموقنين و في انفسکم افلا تبصرون»(16) بر هر دو نوع سفر يا سير در آفاق و انفس دلالت دارد.
شبستري در جواب سؤال:
که باشم من مرا از من خبر کن
چه معني دارد اندر خود سفر کن (17)
به همين سير باطني و به عبارت خودش «سفر اندر خود» اشاره دارد و مي گويد: من تو همان تعين وجودي توست و انسانها همگي عارض ذات حق هستند:
حقيقت کز تعيّن شد معيّن
تو او را درعبارت گفته اي من
من و تو عارض ذات وجوديم
مشبک هاي مشکات وجوديم (17)
و به دنبال آن مي گويد که بدين منظور بايد از «هويت» که يک خط وهمي بيش نيست درگذريم و از کون و مکان بالاتر رويم و جهان و مافيها را ترک گوييم و در خود نهان شويم، تا به وحدت برسيم،و به «الله» ملحق شويم:
يکي ره برتر از کون و مکان شو
جهان بگذار و خود در خود نهان شو
زخط و هميي هاي هويت
دو چشمي مي شود در وقت رؤيت
نماند در ميانه رهرو و راه
چوهاي هو شود محلق به الله (18)
به عقيده ي او انسان بايد از جزوي به کلي برود و پس از آنکه جزوي را به کلي بازگردايند از کلي به سوي جزوي باز آيد و ببيند که چگونه در جزوي نمايان شده است:
تفکر رفتن از باطل سوي حق
به جزو اندر بديدن کل مطلق (19)
و نيز:
زجزوي سوي کلي يک سفر کرد
وزآنجا باز در عالم نظر کرد (20)
وي راه سالک را دو گام بيشتر نمي داند:
دو خطوه بيش نبود راه سالک
اگر چه دارد آن چندين مهالک
يکي از هاء هويت در گذشتن
دوم صحراي هستي در نوشتن (21)
که ظاهراً اشاره دارد به سخن منصور حلاج که گفت: «خطوتان و قد وصلت»(22)
فوايد سفر
«شک نيست که سفر در تمرين نفوس طاغيه و تليين قلوب قاسيه، اثري عظيم و فايده يي جسيم دارد، چه مهاجرت اوطان و خلان و مفارقت معهودات و مألوفات و مصابرت بر مصايب و نوايب، نفوس و طباع را از ترسم و تقيد به رسوم و عادات و قيود مرادات آسوده و آزاد گرداند و اثر قساوت قلب از قلوب لاهيه و ساهيه بردارد و تأثير سفر در تليين نفوس کم از تأثير نوافل صوم و صلوة نباشد.»(23)
آداب سفر
عزالدين کاشاني براي سفر دوازده ادب بر مي شمارد:
1-داشتن نيتي صالح و مقصودي معتبر
2-سفر کردن با رفيق
3-امير ساختن يکي از افراد.
4-خداحافظي با دوستان
5-خداحافظي با منزل.
6-خواندن دعاي مخصوص هنگام نشستن بر مرکب
7-حرکت کردن به موقع (اول بامداد) و شروع سفر در روز پنج شنبه.
8-خواندن دعاي مخصوص وقت نزديک شدن منزل.
9-درود فرستادن به منزل.
10-تهيه يي لوازم و اسباب سفر.
11-سلام کردن بر اموات و احياي شهري که قصداقامت در آنجا دارد.
12-انجام غسل پيش از داخل شدن در شهر.(24)
البته نويسنده هر يک از آداب فوق را توضيح مي دهد، مثلاً در ادب اول که عبارت از «تقديم نيتي صالح و تعيين مقصودي معتبر» است، بعضي از مقاصد معتبر را نام مي برد، از جمله: طلب علم، لقاي مشايخ و اخوان، قطع مألوفات و معهودات، استکشاف دفاين احوال نفس و استخراج رعونات و دعاوي، ايثار خمول و ترک قبول، مطالعه ي آيات وحدانيت و علامات فردانيت حق تعالي.(24)
يا در ادب سوم مي گويد: «تأمير يکي از جماعت يعني امير ساختن يکي از جماعتي که با هم سفر کنند تا جمله متابع رأي و حکم او باشند، چنانکه در خبر است: اذا کنتم ثلاثه في سفر فامروا احدکم و استحقاق امارت کسي را بيشتر بوده که در زهد و تقوي و سخاوت و شفقت کامل تر باشد...»(25)
«آمده است که ابوعبدالله مروي -رحمه الله -وقتي خواست که سفر کند، ابوعلي رباطي -رحمه الله -از وي طلب مصاحبت کرد، ابو عبدالله گفت به شرط آنکه تو امير باشي يا من.
ابوعلي جواب داد که تو امير باش، پس ابو عبدالله زاد و بر سر زاد خود نهاد و برداشت. شبي در صحرا باران يافتند، ابوعبدالله بايستاد و همه شب گليم خود را بر سر ابوعلي بداشت و از باران محافظت کرد و هر گاه ابوعلي با او گفتي مکن، ابوعبدالله گفتي نه من اميرم و تو بر انقياد و طاعت لازم.»(26)
غزالي آداب سفر را يازده مورد ذکر کرده است که غالباً همانهايي است که صاحب مصباح الهدايه آورده است و بعضي متفاوت است مانند:
رد مظلمه و وديعه و گزاردن وامها و ساختن نفقعه ي عيال، حرکت کردن در شب و فرود آمدن هنگام گرمي هوا، تنها بيرون نرفتن از قافله، مدارا کردن با ستور و غيره.(26)
سفر و سير و سلوک عرفاني
شبستري ابتدا تا انتهاي آفرينش را چون خطي مي داند که تمام خلق جهان در اين خط حکم مسافر را دارند:
يکي خط است از اول تا به آخر
بر او خلق جهان گشته مسافر (29)
و اما منازل سير و سلوک عرفاني به گفته ي شيخ محمود شبستري عبارتند از:
توبه، پاک شدن از افعال نکوهيده، تمکين، توکل، رضا، رهايي از علم خويشتن، رسيدن به حق و تسليم:
کند يک رجعت از سجين فجار
رخ آرد سوي عليين ابرار
به توبه متصف گردد در آن دم
شود در اصطفا ز اولاد آدم
زافعال نکوهيده شود پاک
چوادريس نبي آيد بر افلاک
چو بايد از صفات بد نجاتي
شود چون نوح از آن صاحب ثباتي
نماند قدرت جزويش در کل
خليل آسا شود صاحب توکل
ارادت با رضاي حق شود ضم
رود چون موسي اندر باب اعظم
زعلم خويشتن يابد رهايي
چو عيسي نبي گردد سمايي
دهد يکباره هستي را به تاراج
در آيد از پي احمد به معراج
رسد چون نقطه ي آخر به اول
در آنجا ملک گنجد نه مرسل (30)
لاهيجي در شرح «گلشن راز» در تشريح ابيات:
مسافر چون بود رهرو کدام است
که را گويم که او مرد تمام است
اگر گفتي مسافر کيست در راه
کسي کوشد ز اصل خويش آگاه
مي نويسد: بدان که مسافر و سالک کسي را مي نامند که او به طريق سلوک و روش به مرتبه و مقامي برسد که از اصل و حقيقت خود آگاه و باخبر شود و بداند که او همين نقش و صورت که مي نمايد نبوده است و اصل و حقيقت او مرتبه ي جامعه ي الهيه است که در مراتب تنزل، متلبس بدين لباس گشته.»(31)
در بيتي ديگر شبستري مي گويد:
مسافر آن بود کو بگذرد زود
زخود صافي شود چون آتش از دود (32)
يعني سالک و مسافر کسي است که شهوات طبيعي و مألوفات جسماني را رها کند و از لباس صفات بشري بيرون آيد و از تيرگي تعين خودي که حجاب حقيقت است صافي گردد و به گفته ي لاهيجي: «تشبيه حقيقت به آتش و دود به تعين، از آن جهت نموده است که چنانچه دود دليل ناراست، تعينات و محدثات دليل آن حقيقتند و سالک تا زماني که ملاحظه ي دليل مي نمايد، محجوب است،»(33)
نکته آخر اين است که سير و سلوک عرفاني و سفر معنوي را اهل شهود منحصر در چهار قسم دانسته اند:
1-سفر از خلق به حق.
2-سفر به حق در حق.
3-سفر از حق به خلق.
4-سفر از خلق به خلق و بالحق.(34)
اما شبستري به طور کلي سير و سلوک را دو نوع مي داند، يکي سير مبدأ يا رجوعي که از عالم وحدت به کثرت است و دوم سير عروجي که رفتن از کثرت به وحدت و نهايتاً مقام فناء في الله و نايل گشتن به مقام انسان کامل است.
يعني:
به عکس سير اول در منازل
رود تا گردد او انسان کامل (35)
پی نوشت ها :
*(استاديار زبان و ادبيات فارسي)
1-فرهنگ فارسي معين، ذيل، «سفر»
2-لغت نامه دهخدا، ذيل «سفر»
3-مصباح الهدايه، ص266.
4-احياء علوم ديني، ج2ص535.
5-تعليقات حديقه الحقيقه، ص581.
6-ديوان انوري،ج1،ص209.
7-مثنوي معنوي،دفتر3،ص31.
8-حديقه الحقيقه، ص 476.
9-ديوان خاقاني، ص1007.
10-همان ماخذ، ص67.
11-احياء علوم الدين، ج1ص529
12-حديقه الحقيقه، صص476-477.
13-قرآن کريم، سوره انعام، آيه 11.
14-همين مضمون با اندکي تغيير بارها در قرآن آمده است از جمله رک:آل عمران /137،نحل /36،نمل /69،عنکبوت /20،روم/42،سبا/18،يوسف/109،حج/46،فاطر /44،غافر /82.
15- قرآن کريم، سوره فصلت /آيه 153.
16-قرآن کريم، سوره ذاريات، آيات 20و21.
17-گلشن راز، ص78.
18-همان ماخذ، ص78-79.
19-همان ماخذ، ص70.
20-همان ماخذ، ص67.
21-همان ماخذ، ص79.
22-همان ماخذ، ص131.
23-مصباح الهدايه، ص263
24-براي تفصيل رک: همان ماخذ، ص264به بعد.
25-همان ماخذ، ص267.
26-احياء علوم الدين، ج1ص547به بعد.
27-گلشن راز، مقدمه، ص25.
28-فرهنگ اشعار حافظ، ص249.
29-گلشن راز، ص66.
30-همان ماخذ، ص80.
31-شرح گلشن راز، ص204.
32-گلشن راز، ص79.
33-شرح گلشن راز، ص205.
34-فرهنگ اشعار حافظ، ص255به بعد.
35-گلشن راز، ص79.
منابع و مآخذ:
1-قرآن کريم
2-انوري ديوان، به اهتمام مدرس رضوي، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 1337.
3-خاقاني شرواني: ديوان، تصحيح دکتر سيد ضياءالدين سجادي، انتشارات زوار، تهران 1368.
4-دهخدا،علي اکبر، لغت نامه، انتشارات دانشگاه تهران (چاپ اول از دوره ي جديد)،1373.
5-رجاي بخاراي، احمدعلي، فرهنگ اشعار حافظ، انتشارات علمي، تهران، 1368.
6-سنايي، حديقه الحقيقه، تصحيح مدرس رضوي، انتشارات دانشگاه تهران، 1359.
7-شبستري، شيخ محمود:گلشن راز، تصحيح دکتر صمد موحد، انتشارات کتابخانه طهوري، تهران، 1368.
8-غزالي، امام محمد، احياء علوم الدين، ترجمه مؤالدين محمد خوارزمي، به کوشش حسين خديوجم، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران 1366.
9-کاشاني، عزالدين محمود، مصباح الهدايه، تصحيح استاد همايي، نشر هما،تهران 1367.
10-لاهيجي، شمس الدين محمد: شرح گلشن راز، تصحيح محمد رضا برزگر خالقي و عفت کرباسي، انتشارات زوار، تهران 1371.
11- مدرس رضوي: تعليقات حديقه الحقيقه، شرکت سهامي چاپ و انتشارات کتب ايران تهران [بي تا].
12-معين، محمد: فرهنگ فارسي، انتشارات امير کبير، تهران، چاپ هشتم، 1371.
13-مولوي، جلال الدين محمد: مثنوي معنوي، تصحيح نيکلسون، انتشارات امير کبير، تهران، 1363.
پايگاه نور- ش 15
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}